جدول جو
جدول جو

معنی تنگ تنگ - جستجوی لغت در جدول جو

تنگ تنگ
(تَ تَ)
عدل عدل. باربار. بقچه بقچه:
دوصد جامه و زیور رنگ رنگ
بسنجیده و ساخته تنگ تنگ.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تنگ شکر حدیث ترا بندگی کند
کاندر عبارت تو شکر هست تنگ تنگ.
سوزنی.
در پلۀ ترازوی اعمال عمر ما
طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ.
سوزنی.
بخشنده ای که بخشد و بخشید بی دریغ
دینار بدره بدره و دیبای تنگ تنگ.
سوزنی.
تا اسب تنگ بسته نگیرم ز مدح میر
نگشایم از خرک جرس هجو تنگ تنگ.
سوزنی.
از چمن انگیخته گل رنگ رنگ
وز شکر آمیخته می تنگ تنگ.
نظامی.
، بسیار فراوان. (ناظم الاطباء) ، سخت متصل و پیوسته. بسیار نزدیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ازو عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی رباید رنگ رنگ.
؟
لغت نامه دهخدا
تنگ تنگ
((تَ. تَ))
بار بار، بسیار زیاد
تصویری از تنگ تنگ
تصویر تنگ تنگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنگستن
تصویر تنگستن
فلزی خاکستری بسیار سخت و دیرگداز که مفتول های آن در مقابل کشش و حرارت مقاومت بسیار دارد، آلیاژهای آن به واسطۀ سختی و استحکام اهمیت بسیار در صنعت دارد، ولفرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگاتنگ
تصویر تنگاتنگ
فشرده و چسبیده به هم، بی فاصله و نزدیک به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن تنن
تصویر تن تنن
تن تن، در علم عروض معیاری برابر دو هجای بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ پَ)
محلی در 570 هزارگزی تهران میان تنگ هفت و تله زنگ و آنجا ایستگاه ترن است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام ایستگاه راه آهن از دهستان قیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَنْ نی)
دهی از دهستان بالاگریوه است که در بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ نَ)
تن تن. تن تننا. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به این دو کلمه شود، وزن اجزای آواز موسیقی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تن تن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
بسیار تنگ. (آنندراج). بسیار نزدیک و بدون فاصله. بسیار تنگ. (فرهنگ فارسی معین). منضغط و فشرده و سخت چسبیده و متصل. (ناظم الاطباء) : چون سلطان مسعودتنگاتنگ ایشان رسید چنانکه بامداد وعده مصاف بود در شب ملک سلیمان به ری شد... (راحهالصدور راوندی).
بود زآن جایگاه تنگاتنگ
آب دریا بقدر یک فرسنگ.
امیرخسرو (از آنندراج).
- خطی تنگاتنگ، خط مقرمط. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- رفتار تنگاتنگ، مشی زکیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
یکی از مستعمرات انگلیس در جنوب شرقی سرزمین چین است که در شرق رود مروارید و در 90میلی جنوب کانتن قرار دارد. 391 کیلومتر مربع وسعت و قریب دو میلیون نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
حکایت صوت کوفتن آهنی به آهن بزرگ دیگر و مانند آن. آواز زنگ بزرگ و کوفتن پتک به سندان و آواز پاندول ساعتهای بزرگ. (یادداشت مؤلف). دنگ و دنگ. درنگ درنگ
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون:
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
هم از آشتی راندم و هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ.
فردوسی.
ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ
ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ.
فردوسی.
همان جوشن خویش و خفتان جنگ
به خروارها دیبۀ رنگ رنگ.
اسدی.
سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ضیق النفس. (ناظم الاطباء). ضیق النفس. تنگی نفس. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ)
کنایه از سرزنش و ملامت. (لغت محلی شوشتر خطی)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ رَ)
دارای رنگی روشن و شفاف و لطیف. مقابل تیره رنگ:
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار.
فرخی.
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تن تنا
تصویر تن تنا
وزن اجازی آواز موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن تن
تصویر تن تن
وزن اجزای آزاد موسیقی، از ارکان تقطیع، نغمه سرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگ چنگ
تصویر چنگ چنگ
کنایه از سرزنش و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگارنگ رنگبرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگ دنگ
تصویر دنگ دنگ
حکایت صوت کوفتن آهنی به آهن بزرگ دیگر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگا تنگ
تصویر تنگا تنگ
بسیار نزدیک و بدون فاصله بسیار تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگ رنگ
تصویر بنگ رنگ
ضیق النفس تنگی نفس، گرفتار ضیق النفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
((~. ~))
رنگارنگ، جورواجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگاتنگ
تصویر تنگاتنگ
((تَ. تَ))
بسیار نزدیک و بدون فاصله، بسیار تنگ
فرهنگ فارسی معین
راه باریک، جای تنگ و تاریک، راه باریک، جای تنگ و تاریک
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ و کوتاه، بسیار تنگ، جای تنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حرکت اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات که براثر کوبیدن دو جسم فلزی حاصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای گریه نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
سفت و کشیده، در فشار
فرهنگ گویش مازندرانی
کم حوصله، ناشکیبا
فرهنگ گویش مازندرانی
سبوی پلاستیکی که در آن آب می ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
در مضیقه، در تنگا
فرهنگ گویش مازندرانی
تشریفات، تشریفات زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی